داستان باشخصیت شما قسمت3
شب.... خونه EMRS ها: سالواتوئر: حیف شد حالا عفه داره با استرایک کلی ماجرا میگذرونه! مایک: خب تو هم زخمی نمی شدی و با عفه می رفتی دیگه! سالواتوئر:اون دختر دیوونه نذاشت! بهش نشون میدم. الکس دم پنجره خونه بود و حرفاشونو گوش میداد. سالواتوئر: این پسره چرا بیدار نمیشه؟ مایک: کی ؟ رکس؟ سالواتوئر: نه!!!!!!!!!!!!!!! من!!!!!!!!! اون دیگه! الکس با خودش میگه: زود باشید دیگه چرا نمی خوابید؟! سالواتوئر : مواظب رکس باش من میرم بیرون. مایک: برای چی؟ سالواتوئر: برای چی بگم ؟ فضولی؟ دارم میرم یه هوایی بخورم. مایک: باشه برو... الکس با خودش: اوه لعنتی! و بعد الکس میره پشت درخت قایم میشه. سالواتوئر میره بیرون و پیش درخت میره و میگه: چه ماجرایی داشتم با این درخت!!!!!! آخیشششششششش! برم اونجا یه چرتی بزنم. الکس: اوهو!!!! این پسره نمیزاره که کارمو انجام بدم. سالواتوئر: کی بود؟؟؟ کی اونجاست؟؟؟ الکس: وای یادم رفت با خودم حرف بزنم! سالواتوئر: نیگا کن من نمیخوام بهت آسیبی برسم زود خودتو نشون بده!!! الکس بیرون میاد و میگه: خب اگه اینجوریه به من ضرر نرسون! سالواتوئر: تو!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! زود بیا اینجا میخوام درس حسابی بهت نشون بدم. الکس: عجب پسریه ها! با دختر ها اینطوری رفتار میکنی؟ سالواتوئر: تو داشتی منو میکشتی میگی که هیچی نکنم؟ مایک صداشونو میشنوفه. و میاد بیرون و میگه: سالواتوئر! چی شده؟ اون دختره باز اومد؟ سالواتوئر: میخواد بهش کتک بزنیم! الکس: پس بیا ایول!!!! سالواتوئر با عصبانیت بهش حمله میکنه ولی الکس جای خالی میگیره و لگد سختی بهش میزد تا اینکه سالواتوئر با مشت هاش نذاشت به خودش آسیبی برسه. مایک با اسلحش به الکس شلیک کرد و الکس بیهوش میشه! سالواتوئر: اکه هی!!! اون مال من بود میخواستم خودم حسابشو برسم. مایک: عجب ها برای چی اومده؟ سالواتوئر: خب برای رکس دیگه. مایک: درسته باید زندانیش کنیم. سالواتوئر: مگه ما زندون هم داریم . مایک: یک لابراتوآر دارم اونم مخفی. سالواتوئر: پس چرا من خبر نداشتم. مایک : آخه تو هر چی رو خراب میکنی! و وسایل رو داغون میکردی. سالواتوئر: عجب ها انگار من غریبه هستم. رکس از هوش میاد و بیرون میاد و دختر رو میبینه و میگه: این دختره کیه؟ مایک :اون همکار اسکروجه. رکس: خب برای چی اومده بود؟ سالواتوئر:اون اومده بود تا تو رو به اسکروج تسلیم کنه ولی من نذاشتم و بدجوری لهش کردم. مایک: هوفففف باشه ببریمش لابراتوآر.
تپه ی سبز: عفه و النا به علامت روبات ها نگاه میکردند و عفه دونست که این روباتا مال اسکروجه. عفه: اون مفلیس نبود اون اسکروج بود. استرایک : انگار یه کتک حسابی میخواد! عفه : آره همینطوره ولی چرا النا رو میخواستن حتما تو رو هم مثل رکس قدرتتو میخواست. نه؟ النا: چی؟ عفه : چه قدرت هایی داری؟ النا: خب اممم.... من میتونم نور و آتش و آب و سرما رو کنترل کنم و نامرئی شم و پرواز کنم تازه بلند میپرم و..... استرایک: باشه باشه باشه... مغزم قاطی کرد. عفه: هههممم.... عجب ها... اسکروج حتما میخواد قدرتت رو بگیره . النا: میدونم! مفلیس هم با اون در این کار شریکه.عفه: شاید . استرایک : خب بچک ها چی کار کنیم ؟بریم هم گروهی هایم رو صدا کنیم؟ اونا هم قوین و میتونیم متحد بشیم و بریم اسکروج رو له کنیم. عفه: خب که چی؟ هم گروهی های منم قوی هستن! استرایک: آره دیدم یکیش بیهوش شده بود و یکیش زخمی شده بود. عفه: بسه دیگه بریم. النا تو هم میای؟ النا :نه. ببخشید من باید برم سونیکو پیدا کنم با اون کار دارم. عفه: باشه. خب استرایک بریم ببینیم که هم گروهی هایت چقدر ضعیف هستن! LOOOOOOOL! استرایک: دنبالم بیا مو فر فر! اونا با هم سوار اژدها میشن ومیرن به خونه استرایک و وارد خانه میشن و عفه با سیسون روبرو میشه. استرایک میگه : اول با برادرم سیسون آشنا شو که بهترین هم گروهیم هست. عفه سلام میده و سیسون هم همینطور. سیسون میگه : برادر دیگه چه ماجرایی پیش افتاده که بریم حساب دشمنارو برسیم.در ضمن این پسره کیه؟ استرایک: خب می ریم اونایی که زور میگن رو له کنیم . اینم عفه هست. سیسون:اوه خوشبختم عفه. عالیه ! یه ماجرا ! بریم جیسون رو هم خبر کنیم. استرایک: باشه بریم. عفه: اههه چه بد شد هم گروهی هام دنبالم نیستن .عفه و استرایک و سیسون میرن دنبال جیسون. وقتی میرن خانه اش جیسون داشت تمرکز میکرد و استرایک گفت: الان وقتش نیست باید... عفه: چیه بابا! هی جیسون سلام حالت چطوره با ما....... یه دفعه یه داس از کنار عفه رد میشه. جیسون: اوه ببخشید! شما ها باید میدونستید که اگه من در حال تمرکز باشم و به من اذیت کنید اینجوری میشه. عفه: همممم عجب پسر باحالی . عصبانی هم هست. این جور آدمارو رو دوست دارم. تازه داس هم داره! استرایک: باشه جیسون یه ماجرایی پیش اومده ! میشه با ما بیایی و بریم یه دشمنو کتک بزنیم و دنیا رو نجات بدیم . جیسون جواب میده: البته ! اگر سیسون نباشه منم نیستم ولی اون که اینجاست من هستم. عفه: چی ؟؟؟ یعنی به خاطر سیسون؟؟؟ استرایک: تعجب نکن شخصیتش اینجوریه. یه دفعه گوشی عفه زنگ میزنه عفه جواب میده : بله؟ الو؟ مایک: سلام عفه بهت باید چیزی بگم اونم اینکه اون دختری که همکار اسکروج بود رو گرفتیم زود بیا الان داره از هوش میاد. عفه: زود میاییم. عفه: گروه SSJ با من بیایید دارم میرم خونه. یکی از همکاران اسکروج رو دوستانم گرفتن! سیسون و جیسون: چی ؟؟؟ استرایک: تو راه بهتون میگم. که چی شده و نشده... عفه: بزن برییییییم!!!!!!!!!!!!!!! LOOOOOOOOL!!!!!!
تمام
ادامرو فردا میزارم الان خستم اگه الان بالای 15 نظر شد فردا شب داستانو میزارم...
امیدوارم خوشتون بیاد اگه عرفان خوشش نیامد پس فردا ادامرو میزارم...
خداحافظ